کد مطلب:225170 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:253

بیان وفات یحیی بن خالد بن برمک در محبس هارون الرشید
در اعلام الناس می نویسد پس از انجام امر برامكه هارون الرشید برحسب نذری كه كرده بود اقامت حج فرمود و در شهر رمضان خیمه بیرون كشید و لشگریان به التزام ركابش روان شدند و در تشریف و تفخیم سرادقات مكلل به دییا و مفروش به حریر در تمام راه بر افراختند تا از سرداقی به سرادقی پیاده راه سپرد و مردمان در پیرامونش انجمن داشتند تا گاهی كه به حرم محترم رسید و اقامت حج نمود و چنان اتفاق كه یحیی را زمان مرگ در رسید و در این وقت جای در زندان داشت ، پس رقعه در قلم آورد و با پسرش فضل وصیت نمود كه آن رقعه را به رشید برساند و این اشعار را در آن بنوشت :



ستعلم فی الحساب اذا التقینا

غدا یوم القیام من الظلوم



و ینقطع التلذذ عن الناس

من الدنیا و تنقطع الهموم



تنام و لم تنم عنك المنایا

تنبه للمنیة یانؤم



تروم الخلد فی دار المنایا

و كم قد رام غیرك ماتروم





[ صفحه 85]





الی دیان یوم الدین نمضی

و عندالله تجتمع الخصوم



زود است كه چون در پیشگاه خداوند دارین من و تو در مقام حساب و شمار درآئیم بدانی ستمكار كیست ؟ عیش و لذت و غم و كربت و حرص و شهوت دنیای ناپایدار در می گذرد و جز عمل بجای نمی ماند اگر تو بخواب غفلت بگذرانی چشم منیت و نظر بلیت از تو در خواب و غفلت نیست گویا گمان می بری كه در جهان همیشه بخواهی ماند چه بسیار كسان كه همین آرزو كه تو داری داشتند و بگذشتند و بگذاشتند بجمله در حضرت خداوند دیان حاضر می شویم و داوری می كنیم می گوید ، چون رشید از سفر حج بازگشت فضل بن یحیی مرقومه پدرش را برای رشید بفرستاد چون بخواند بدانست كه بمرده است گفت سوگند با خدای یحیی بمرد وجود و كرم و سخا بمرد سوگند با خدای اگر زنده بود او را رها می ساختم پس از آن فرمان داد تا پسرش فضل را رها ساختند و چنانكه مذكور شد وزارت خود را بدو داد ، طبری می گوید یحیی در ماه محرم سال نودم هجری در رافقه بمرد و این وقت در زندان بود و هفتاد سال روزگار بر نهاده بود .

حموی گوید رافقه باراء مهمله و فاء مكسوره و قاف شهری است كه متصل البناء به رقه است و بهیئت شهر بغداد بنا كرده اند و در كنار فرات واقع است و فاصله رافقه تا رقه سیصد ذراع است و رافقه را دوباره است و ما بین این دو سور فصلی است ورقه خراب شد و آن آبادی به رافقه كشید و رافقه را رقه نامیدند و رافقه را منصور عباسی در سال یكصد و پنجاه و پنجم بنا كرد و جماعتی از لشگریان خراسان را به آنجا منزل داد و اجرای این كار به دست پسرش مهدی بود و پس از مهدی هارون الرشید در آنجا قصرها بساخت و در میان رقه و رافقه زمینی پهناور بود كه زراعت می شد چون علی بن سلیمان بن علی والی جزیره شد بازاهای رقه را به آن زمین نقل داد و چنان بود كه بازار بزرگ رقه در روزگار قدیم به بازار كهنه هشام موسوم و معروف بود چون رشید بیامد بر این بازارها بیفزود و به آنجا می آمد و برای تفرج و عیش اقامت می كرد لاجرم مدتی دراز معمور بود و هم رافقه نام یكی از قراء بحرین است جماعتی از



[ صفحه 86]



علمای روزگار ازین مكان بیرون آمدند مسعودی وفات یحیی بن خالد را در رقه در سال یكصد و هشتاد و نهم نگارش داده است .

در كتاب عقدالفرید مسطور است كه یحیی در محبس مریض شد و چون مشرف بر مرگ شد پاره كاغذی بخواست و در عنوان آن نوشت امیرالمؤمنین عهد و پیمان مولایش را كه یحیی بن خالد است بجای می آورد «بسم الله الرحمن الرحیم قد تقدم الخصم الی موقف الفصل و انت علی الأثر و الله حكم عدل و ستقدم فتعلم» به نام روزی دهنده جهانیان و بخشانیده گناهكاران دانسته باش كه خصن تو یحیی پیش از تو در ایستاد نگاه جدا كردن درست از نادرست برفت و تو بر اثرش راه می نویسی و خداوند فرمانگزاری دادگر است زود است كه بیائی و بدانی ، و چون یحیی از سختی رنجوری سنگین شد و نوبت سپردن جان و نوشتن راه دیگر جهان رسید با زندانبان گفت این پیمان نامه مرا به رشید برسان چه ولینعمت من است و سزاوارترین كسانی است كه بباید وصیت مرا نافذ بگرداند و چون یحیی بمرد زندانبان نوشته او را به رشید رسانید سهل بن هارون گوید من نزد رشید حاضر بودم چون آن رقعه را رشید قرائت كرد در زیر آن نوشت و من نمی دانستم آن رقعه از كیست گفتم یا امیرالمؤمنین آیا این كار را از تو كفایت نكنم یعنی من ننگارم ؟ گفت نه چنین است چه من بیم دارم كه عادت كردن به راحت موجب تسلط عجز و بیچارگی شود پس حكم بر غفلت و بلادت نمایند پس در زیر آن نوشته نوشت «الحكم الذی رضیت به فی الاخرة لك هو أعدی الخصوم علیك و هو من لا ینقض حكمه و لا یرد قضاؤه» خداوندی را كه در میان خود و من به حكومت قرار دادی و به حكم او در آخرت خوشنود شدی همان خدای كه از همه خصوم بر تو دشمن تر است و كسی است كه آنچه حكم كند و قضا فرماید دیگر گون و برگشته نگردد ، پس رشید به من افكند تا مسجل دارم چون بدیدم بدانستم كه آن نامه از یحیی است و رشید همی خواست كه آن جواب از خود او صادر شده باشد .

ابن خلكان در وفیات الاعیان گوید هارون الرشید یحیی بن خالد را در رافقه به زندان افكند و یحیی در نهایت سختی حال و مشقت و تنگی عیش و زندگانی در محبس



[ صفحه 87]



بزیست تا در سیم شهر محرم سال یكصد و نودم بناگاه بدون علتی بمرد و در این وقت هفتاد ساله بود پسرش فضل در كنار فرات در ربض [1] هرثمه بر وی نماز بگذاشت و در همان جایش به خاك سپرد و در جیب یحیی رقعه ای بیرون آمد كه در آن نوشته بود به خط خودش «قد تقدم الخصم و المدعی علیه فی الاثر و القاضی هو الحكم العدل الذی لا یجور و لا یحتاج الی بینة» چون این رقعه را به رشید آوردند هارون تمام آن روز را می گریست و چند روز می زیست و نشان غم و اندوه در چهره اش نمودار بود و ابن خلكان گوید یحیی هر ماهی هزار درهم برای سفیان ثوری می فرستاد و سفیان در سجود خود می گفت «اللهم ان یحیی كفانی امر دنیای فاكفه امر آخرته» و این كلمات به همین تقریب مذكور شد .

چون یحیی بمرد او را در خواب دیدند پرسیدند خدای با تو چه كرد گفت مرا به واسطه دعای سفیان بیامرزید و بعضی گفته اند صاحب این قضیه سفیان بن عیینه بود نه ثوری .

و هارون الرشید از برانداختن برامكه پشیمان بود و از آنچه در حق ایشان كرد به تحسر و ندامت می رفت و با جماعتی از اخوان خود گفت اگر بر صفای نیت برامكه وثوق داشته باشم دیگرباره ایشان را به همان مشاغل كه داشتند باز می گردانم و اغلب اوقات می گفت «حملونا علی فصحائنا و كفاتنا و او همونا انهم یقومون مقامهم فما صرنا الی ما ارادوا لم یغنوا عنا» جماعتی از مقربان درگاه بواسطه حسد با برمكیان و مداخله خودشان در امور مملكت ما را بر آن بداشتند كه وزرای كافی و نویسندگان فصیح بلیغ خود را از میان برداریم و چنان باما نمودند كه ایشان مقام آنها را می گیرند و كار آنها را می كنند ، اما چون به مقصود آنها برفتیم و آنچه خواستند بجای آوردیم نتوانستند از عهده امور ملك و مهام انام برآیند و ما را به آسودگی و راحت بگذارند و این شعر مذكور را «أقلوا علینا لا ابا لابیكم» انشاد می نمود و این شعر از جمله اشعار حطیئه شاعر مشهور است و بعد از آن این بیت است .



[ صفحه 88]





اولئك قوم ان بنوا احسنو البنا

و ان عاهدوا اوفوا و ان عقدوا شدوا



در اكرام الناس مذكور است كه چون یحیی بن خالد آن نامه پرسوز و درد با خون جگر به هارون الرشید بكرد و جواب او را بر وفق مراد نیافت و بالمره مأیوس شد یكباره دل بر زحمت بر نهاد و خوش بگذرانید ، موسی عباسی گوید روزی نزد هارون برفتم دیدم رقعه در دست گرفته زار می گریست گفتم یا امیرالمؤمنین از چه چنین زار گریانی ؟ گفت یحیی بن خالد برمكی را در این ساعت از زندان به گورستان بردند و این رقعه در زیر مصلی او دیدند و سه بیت نوشته بود این زمان می خوانم و می گویم و رقعه را به من داد از بیگانه و آشنا هر كس بخواند دلش تافته گردد و از دنیا و مهمات دنیا افسرده آید .



صالح الزمان به آل برمك صحیة

خروا لصیحته علی الاذقان



و نوشته بود مدعی به محكمه عدل خداوند برفت و مدعا علیه بر اثر وی می رود قاضی حاكمی است كه مطلقا مداهنه جایز نمی دارد «و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون» گفته اند هارون الرشید پس از مطالعه این رقعه بسیار بترسید و همی بزارید و بنالید و گاهی كه ازین جهان به دیگر جهان سفر كرد همواره خائف بود .

ابن اثیر می گوید در آن هنگام كه برمكیان منكوب و مخذول شدند یحیی بن خالد می گفت «الدنیا دول و المال عاریة و لنا بمن قبلنا اسوة و فینا لمن بعدنا عبرة» شاهد نازیبا و بی وفای دنیا هر روزی با كسی و هر شبی در آغوش دیگری و مال دنیا هر ساعتی نزد كسی به عاریت و به دیگر ساعت دیگری را فریبنده است لاجرم ما را با دیگران كه پیش از ما بودند و دولت و ذلت و نعمت و نكبت عالم را مشاهدت كردند اسوتی و آنان را كه بعد از ما به جهان اندر آیند و حالات گوناگون ما را بشنوند عبرتی است .

حموی در معجم البلدان می گوید قصر الطین از بناهای یحیی بن خالد است كه در باب الشماسیه بنیان نموده است .



[ صفحه 89]




[1] ربض - بفتح اول - خانه ييلاقي كه در كنار شهر مي ساخته اند.